کد مطلب:314487 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

دکتر با اصرار، نصف آن کبد را صد دینار خرید
3. جناب آقای حائری همچنین از معلمی به نام آقای جنابی نقل كردند: در شهر حله زنی مریض بود و بیماری ریوی داشت مرض وی طوری شد كه شوهرش او را بیرون كرد تا بچه هایش مریض نشوند و مدتی می رفت در منازل مردم لباس می شست. مردم هم فهمیدند و از او اجتناب كرده و بیرونش كردند. به بیمارستان شهر حله رفت، در بیمارستان هم دكتر جوابش كرد، چون این زن جایی نداشت و مجبور شد در بیمارستان بماند و زیر تخت ها خودش را پنهان كند تا كه او را نبینند.

و ضمنا از غذاهای آن جا هم استفاده می كرد. روزی دكتر او را دید و او را لگد زده از بیمارستان بیرون كرد و فراش ها او را به باغچه بیمارستان بعد از مدت كمی شاید دو ساعت از آن جا عبور كرد دید این زن سالم است و دستش یك كبدی است دارد می مكد. دكتر به وی گفت: چطور خوب شدی؟ او گفت: شوهرم و مردم و شماها از من اجتناب و بیرونم كردید. من به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شدم و گفتم: آقا جان، یا جانم را بگیر و یا خوبم كنید.

بعد از این توسل دیدم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام تشریف آوردند و یك كبدی در دستشان است، فرمودند: این را بمك خوب می شوی من هم داشتم می مكیدم كه شما آمدید.



[ صفحه 438]



دكتر گفت: این كبد را به من بفروش. او قبول نكرد. دكتر با اصرار نصف آن كبد را صد دینار خرید.